جدول جو
جدول جو

معنی ستم رسیده - جستجوی لغت در جدول جو

ستم رسیده
(فَ دَ / دِ)
ستم دیده. (آنندراج). مظلوم. (ناظم الاطباء). کسی که بحق او تجاوز شده است:... عالمان را پرسیدند که چه چیز است که پادشاهی دایم دارد و آن را زوال نیاید؟ گفتند عدل کردن و داد دادن ستم رسیده. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
نگاه از آن نکند در ستم رسیده نخست
که تا ز حشمت او در نماند از گفتار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278).
ستم رسیده تر از تو ندید کس دگری
که در تنت دو ستمکار مستقر دارد.
ناصرخسرو.
مردی بر پای خاست و گفت یا امیرالمؤمنین ستم رسیده ام از عماره بن حمزه. (نصیحهالملوک).
تنها نه من ستم رسیده
کو دیده که صد چنین ندیده.
نظامی.
مجنون ستم رسیده را خواند
تا دل دهدش کزو دلش ماند.
نظامی.
رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود دارد. (مجالس سعدی). نسیم لطف دلفروزش نضارت بخش ریاض امید ستم رسیدگان. (حبیب السیر ج 3 ص 322)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستم کشیده
تصویر ستم کشیده
کسی که به او ظلم و ستم شده، مظلوم، ستمدیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم رسیده
تصویر چشم رسیده
کسی که آسیب چشم بد به او رسیده، چشم زخم خورده، چشم زخم دیده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ یِ تَ / تِ)
ستم دیده. رنج دیده:
هر یک چو غریب غم رسیده
از راه زمان ستم کشیده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آنکه بدو غم رسد. غم زده. غمناک:
هر یک چو غریب غم رسیده
از راه زمان ستم کشیده.
نظامی.
چاره ای کن که غم رسیده کسم
تا یک امشب به کام دل برسم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فُ / فِ دَ / دِ)
مظلوم. (آنندراج) (شرفنامه). ملهوف. (منتهی الارب) :
که با خاک چون جفت گردد تنم
نگیرد ستمدیده ای دامنم.
فردوسی.
ستمدیده را اوست فریاد رس
میازید با نازش او بکس.
فردوسی.
تو گفتی که من دادگر داورم
بسختی ستمدیده را یاورم.
فردوسی.
نبیند دگر روشنی دیده را
مگر داد بدهد ستم دیده را.
اسدی.
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیدۀ داد خواه.
نظامی.
تا ستمدیدگان در آن فریاد
داد خواهند و شه دهدشان داد.
نظامی.
کجادست گیرد دعای ویت
دعای ستمدیدگان در پیت.
سعدی (بوستان).
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوخته هم سوخته داند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عِ زَ)
نیم رس. نیم پخته. نیم خام: امرود نیم رسیده سخت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نورسیده. نوخاسته. نوجوان. رجوع به رسیده به معنی بالغ شود:
باش که این پادشه هنوز جوان است
نیم رسیده یکی هزبردمان است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مصیبت رسیده. مصیبت زده. عزادار: شبی چون شب مارگزیدگان و حالتی چون ماتم رسیدگان. (سندبادنامه ص 183)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خسته گشته. زخمی شده. زخم یافته. مجروح. مصدوم. ضربت دیده: دست زخم رسیده بشمشیر یازید و طغانرا زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 18) ، آسیب دیده. زیان رسیده:
از معرکۀ چنین خرانی
شد زخم رسیده گلستانی.
نظامی.
رجوع به زخم رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ رَ / رِ دَ / دِ)
آماس و دملی که پخته شده و نزدیک آن باشدکه سر باز کند و پلیدی از آن بیرون رود. زخم نزدیک به التیام. رجوع به ’رسیدن زخم’ در ذیل ’زخم’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ رَ / رِ دَ / دِ)
آنکه بدو الم رسد. الم دیده. رنجدیده. الم زده. رجوع به الم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
جور رسیدن. ستم دیدن:
ز مادر بزادم بدانسان که دید
ز گردون بمن بر ستمها رسید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِرَ / رِ دَ / دِ)
کسی که چشم زخم به او رسیده باشد. (ناظم الاطباء). چشم زخم خورده. چشم زخم دیده. چشم بدرسیده. رجوع به چشم رسیدگی و چشم رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
بالغ. بزاد برآمده. رجوع به بالغ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستم چشیده
تصویر ستم چشیده
ستم دیده مظلوم، محنت دیده رنج کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم کشیده
تصویر ستم کشیده
ستم دیده مظلوم، محنت دیده رنج کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم دیده
تصویر ستم دیده
مظلوم، ملهوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم رسیده
تصویر غم رسیده
آنکه غمگین است غمزده غمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم رسیده
تصویر چشم رسیده
کسی که چشم زخم باو رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم رسیده
تصویر زخم رسیده
زخمی شده، زخم یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم رسیده
تصویر چشم رسیده
((~. رَ دِ))
کسی که چشم زخم به او رسیده
فرهنگ فارسی معین